اخيرا کوروش مدرسى در يک سخنرانى با عنوان "چپ و معضل جمهورى اسلامى" بالاخره اعلام کرد که سند منشور سرنگونى را کنار ميگذارند. اعلام رسمى کنار گذاشتن اين سند که يک رکن هويتى اين حزب بود البته با مقدار زيادى الصاق تاريخ غير واقعى به آن همراه است و تعجب اينست که در ميان مستعمين کورش مدرسى يکى پيدا نميشود که لااقل به حقيقت تاريخى پايبند باشد و بگويد که واقعيت اينطور نبود!
کورش مدرسى بحث منشور سرنگونى را به چهارچوب مارکسيسم و تاکتيک ميبرد و تلاش ميکند سند جنبش سرنگونى را با برخورد مارکس به انقلاب ١٨۴٨ و برخورد لنين و دو تاکتيک به انقلاب ١٩٠۵ و برخورد منصور حکمت به انقلاب ايران يکى بداند و در ادامه آنها تبئين کند!؟ گويا بحثهاى طولانى درون حزب کمونيست کارگرى قبل از پلنوم ١۶ و در پلنوم ١۶ و بعد آن و همينطور جدائى اين دوستان و تدوين همان بحثها در فرمت منشور سرنگونى متکى بر "تقابل مارکس و لاسال يا لنين و منشويکها و يا برخورد منصور حکمت به انقلاب ايران" بود! اين مطلقا حقيقت ندارد. بحث مارکسيسم و تاکتيک بحث معتبرى است و هر کمونيستى طبعا ميتواند نظر و ديدگاهش را در يک موقعيت معين طرح کند و انسجام تاکتيک طرح شده با متدولوژى مارکسيستى را نشان دهد. ميتوان موافق يا مخالف تاکتيک مطرح شده بود. اين هم ابدا ايرادى ندارد. اما ما يک سطر نه از کوروش مدرسى و نه در اسناد مکتوب موجود رد پائى ازاين بحثها نميبينيم. کورش مدرسى بحث خود را با مسئله "خلا استراتژيک" در حزب کمونيست کارگرى و يک ارزيابى از روند اوضاع ايران و آوردن تزهائى مشخص شروع کرد که موقع خودش مورد نقد قرار گرفت. اين بحثها در حزب حکمتيست زير تيتر منشور سرنگونى جمعبندى شد و بعدتر در "توضيح" آن بحث دو تاکتيک لنين هم پيش کشيده شد. اين سند مجددا توسط کادرهاى رهبرى سابق حزب حکمتيست از جمله رفقا ايرج فرزاد٬ مجيد حسينى و محمود قزوينى و عبه شريفى نقد شده است. ازاين بگذريم که درک کورش مدرسى از برخورد مارکس و لنين و منصور حکمت با واقعيات تاريخى ربطى ندارد و حتى مثالهايشان نادرست است. اما مسئله اينست که ايشان صورت مسئله را عوض ميکند تا در پرتو آن تمام منتقدين اين سند و سياست راست را "پوپوليست" و "مجاهد" و غيره بنامد٬ به خود مدال تدوين کننده "تاکتيک مارکسيستى" بدهد٬ هنوز از سند دفاع کند و بگويد بايد حزب به آن "افتخار" کند٬ اما نهايتا اعلام کند که "چون امروز شرايط عوض شده است" ديگر موضوعيت ندارد! کورش مدرسى با نقد پوپوليسم تلاش ميکند سياست و بينش راست حاکم به اين منشور را از زير ضرب بيرون ببرد. همان کارى که جناح سانتر در حزب کمونيست ايران و مشخصا حميد تقوائى و عبدالله مهتدى کردند. وانگهى بحث برسر داشتن تاکتيک در حزب کمونيست کارگرى نبود. ايشان استراتژى متفاوتى را در مقابل حزب گذاشت که با استراتژى منصور حکمت تفاوت بنيادى داشت. با چرخش قلم نميتوان استراژى تشکيل دولت با نيروهاى راست را به تاکتيک تبديل کرد و مدعى هم بود. حتى اگر در مخيله ايشان اين تاکتبک بوده تاکتيکى راست بود. هنوز هم ميگويند هر زمان مجددا وضع عوض شود همين تاکتيک را از کشو بيرون ميکشند. کسى که همواره تاکتيک اش اينست دارد ميگويد استراتژى اش همين است. اين مانور بيانى ماهيت مسئله را عوض نميکند.
اين رفتار نه صميمانه است و نه کمونيستى. انسان نميداند با چنين وضعيتى چکار بايد بکند. ايشان حرفهاى زده و مکتوب خود را انکار ميکند و تاريخى ناموجود براى بحث ميتراشد. وارد شدن به بحث در مورد تلقى ايشان از روش برخورد مارکس در انقلاب ١٨۴٨ و يا لنين در ١٩٠۵ و يا منصور حکمت در انقلاب ۵٧ بيهوده تر از بيهوده است. نخود سياه است! مسئله ديگر دوستانى اند که مستمع کوروش مدرسى اند و از اين تاريخ اطلاع دارند. آنها اگر به حقيقت پايبند بودند٬ مستقل از اينکه نظر امروزشان چيست٬ در مقابل اين تحريفات سکوت نميکردند. حتى اگر تشخيص نميدهند که اين بحث با متدولوژى مارکس و لنين و منصور حکمت آسمان تا زمين فرق دارد. منصور حکمت حرفش روشن و بى ابهام است. او در بحث " جنبش توده اى براى سرنگونى رژيم آغاز ميشود" ضمن تاکيد بر درک پيچيدگيهاى اوضاع براى حزب استراتژى روشنى دارد:
"... نيروهايى که حکومت اسلامى را بزير ميکشند زير بار يک رهبرى واحد نخواهند رفت. اين بار خامى و خوشباورى انقلاب ٥٧ را نخواهيم ديد. جنبش سرنگونىطلب اينبار به مراتب تحزب يافتهتر خواهد بود. احزاب و نيروهاى سرنگونىطلب در عين تنش حاد با يکديگر وارد اين جدال ميشوند. اينها آلترناتيو حکومتى واحدى را نميپذيرند. همه نيروها سقوط رژيم اسلامى را به مثابه گامى براى ايجاد نظام سياسى مطلوب خود نگاه ميکنند. و جدال واقعى ميان اين آلترناتيوها و افقها، ميان جنبشهاى طبقاتى و پرچمهاى حزبى مختلف با پيشروى جنبش سرنگونىطلبى بيشتر اوج ميگيرد. بنظر من با سرنگونى رژيم اسلامى، جنبش تودهاى بشدت در درون خود پُلاريزه ميشود. صفبندى جديدى، له و عليه پرچم کارگرى- کمونيستى درجامعه پديدار ميشود. ما درصف مقدم جنبش سرنگونىطلبى در اين ميدان حضور پيدا ميکنيم، اما نگاهمان به آنجاست. به انقلاب کارگرى..."
کورش مدرسى زير عنوان "خلا استراتژيک" طرح دولت موقت با نيروهاى دست راستى را به حزب پيشنهاد ميکند و اتفاقا همان "خامى و خوشباورى انقلاب ۵٧" را منعکس ميکند. اين به منصور حکمت با هزار من سريش نمى چسپد. حقيقت اما اينست که سنت غير کمونيستى کارگرى ايشان و ديدگاههايشان به بن بست و شکست رسيدند. طورى که حزب حکمتيست هم ناچار است خود را از آن خلاص کند. اما چون کورش مدرسى نميخواهد اين را بپذيرد نتيجتا براى کنار گذاشتن محترمانه آن قالبى اختيارى تحت عنوان "مارکسيسم و تاکتيک" و تاريخى ناموجود تحت عنوان "مرزبندى با منشويسم" درست کرده است تا بحث "خلا استراتژيک" را به قلمرو "تاکتيک" براند و با اعلام شرايط عوض شده است همان را تا اطلاع ثانوى بايگانى کند! در متن اين بحث بسيارى از مفروضات پايه اى و تئوريک کمونيسم کارگرى منصور حکمت چکى به کنارى انداخته ميشود بدون اينکه حتى براى آن استدلالى طرح شود. قبول اين ناواقعيت٬ و اين مانور سياسى٬ هر دليلى داشته باشد٬ بدور از انصاف سياسى و بدور از حقيقت جوئى کمونيستى کارگرى است.
دراين شماره نشريه چند مطلب در نقد همين ديدگاهها که توسط کوروش مدرسى طرح شدند و همينطور پشت سکه ديدگاه ايشان که حميد تقوائى نمايندگى ميکند٬ و هر دو متکى بر زدن بنيادهاى تئورى و ديدگاه کمونيسم کارگرى منصور حکمت اند٬ را مجددا منتشر ميکنيم. *